... پرِ پرواز

۱ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

 


وقت رفتن بود ؛ فکر ِ غربت و اتفاقات پیش روم  ، حال جالبی برام  نگه نداشته بود اما  دونه دونه زنگ میزدم و خداحافظی میکردم باهاشون

هر کدوم یه چیزی میگفتن و آرزوی موفقیت و صحت و سلامت داشتن برام . اما یکیشون بهم گفت : برو ، موفق باشی . لااقل تو یکی بین ماها یه چیزی بشو و دست پر برگرد !

 

حرف این یکی رو خوب یادم موند و همون شب هم تعجب کردم از حرفش

 

حالا بعد از گذشت دو سال و نیم و حضور من اینور ِ آب و خاک ، دوباره پیداش کردم و هم کلام شدم  . از کار و درسش پرسیدم و گفت دو تا رشته  میخونه ( وقتی شنیدم تعجب کردم که چطور دو تا رشته هم زمان ، که گفتش یکیش دانشگاهه و اون یکی برای کار ) و سر ِ کار هم میره . هم رشتش و هم کارش ، هر جفت در نظر من عالی بود و خوشحال شدم وقتی شنیدم پیشرفتشو تا این حد . آخه میدونید جایگاه کار و درسش بالاتر از من بود و همیشه موفقیت بقیه برام خوشایند هست .

 

اما در جواب ِ سوال من که پرسیدم " دیگه چه خبر " گفت : هیچ . بدبختی !!!!

 

و باز هم تعجب کردم مثل همون دو سال و نیم پیش از حرفش ... چون معتقدم آدمیزاد ، با این شان و عقل و هوشش هر جای دنیا باشه باید همونجا رو مرکز دنیا و محل زندگی ِ خوبش بدونه و عالی زندگی کنه !

 

و فرقی نداره اینور ِ آب باشه یا اونور ِ آب ؛ وقتی تموم آسمون ِ خدا آبیه ....

 

 

 

 

+ سخت بود نوشتن بعد از مدتها ...

  • م . م